۱ـ بست بالا: سرانجامِ بیانجام نظر «مدائنی (ابوالحسن علیبن محمدبن عبدالله)» در کتاب «رجال»ش: ـ کسی از یاران امامرضا(ع)، گفته: وقتی «علیبن موسیالرضا(ع)» بر جایگاه ولیعهدی نشست، پرچمهای شادمانی فراوانی برای او بالا رفتند... سخنوران و شاعران در وصف و ستایش او، شعرها و سخنان فراوانی گفتند. یک روز که اطراف او بسیار شلوغ شد و همه نیز در ستایش او سخن میگفتند؛ از میان همه به من اشاره کرد تا به او نزدیک شوم...
... بعد، آهسته در گوشم فرمود: «دل به کار ولیعهدی من و این احوال، مبند و خوشحال نباش!... این حال، عاقبت ندارد... و به انجام نیز نخواهد رسید!». / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 136ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (106)
«میفهمی داری چی کار میکنی مرد حسابی؟!»... مرد، نگاهی به مخاطب عصبانیاش کرد و خویشاوندیاش را با او فراموش کرد و فریاد کشید: «حقمه!... میفهمی؟!... چشمش کور، میخواست سرِ وقت، چکهاش رو پاس کنه... وقتی بره به زندون و آب خنکش رو بخوره، حالش جا میآد»... «مرد مخاطب»، مونده بود که چی بگه... از آخرین سلاحش برای نرمکردن دل «مرد عصبانی» استفاده کرد: «آخه تو دیگه چرا؟!... تو که لباس خدمت سیدالشهدا(ع) تنته... چند وقت دیگه، بساط خونهت رو جمع میکنی و پرچمهای مُحَرَّم هیئتت میره بالا!... از تو خوب نیست اینجور رفتار!»... مرد عصبانی، فقط شونههاش رو بالا انداخت... مرد مخاطب، ناامید شد و آخرین تیرش رو رها کرد: «هرچی سر زن و بچهش بیاد، به گردن تو میافته مرد!». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة604ـ «رَیّانبن شَبیب» گفته است: (ادامه) در دیدارم که نخستین روز از ماه مُحَرَّم، با «امامرضا(ع)» داشتم، امام اشاره به اهمیت ماه مُحَرَّم در زمان جاهلی کرد و فرمود: « (ادامه)... اما این امت مسلمان، بیتوجه به احترام ماه مُحَرَّم و پیامبرشان، فرزندان او را کشتند... زنان خاندانش را اسیر کردند و داشتههایش را غارت کردند... خداوند هرگز کارشان را نبخشد!... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (106)
«زن» از درِ «مؤسسه» بیرون میآد و بی اون که به چپ و راستش نگاه کنه، قدمهاش رو تند میکنه... نگاهی به ساعتش میکنه... میدونه که دیر شده و نمیدونه که سرِ وقت میرسه یا نه... همة سالهای سه سال گذشته، کارش همین بوده... این که سه روز در هفته و درست بعد از تمومشدن کلاسش در مؤسسه، با شتاب بیرون بره و خودش رو برسونه به شاگردهاش... شاگردهای «پیر»ی که در کودکی و نوجوونیشون (به خاطر فقر خونوادهشون) نتونستهن درس بخونن و سر پیری، ناامید از همهجا، بیسواد... (یا کمسواد)... خونهنشین و منتظر رسیدن مرگ، چشم به پنجرههاشون دوختهن... زن، کارش اینه که بعد از تدریس «زبان خارجی» در مؤسسه، میره سر وقت اونها و در کنار درسدادنِ «سواد»، همة زندگیشون رو مرتب میکنه و... همهکار میکنه تا به زندگی امیدوار بشن و از گوشهنشینی دربیان. همة شوقش هم قراریه که سه سال پیش و در حرم «امامرضا(ع)» با خودش گذاشته... که خودش رو وقف خوشحالی آدمها کنه.
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (50)
با «خاک» آشنا نیستم... «نان جو» را میشناسم اما «قوتِ غالب»م نیست... «یتیم» بودهام اما «یتیم» را نمیفهمم... «میترسم»... در عبادت «کاهل»م... زبان تیزم، نیش جان مردم است... «همسایه»ام را نمیشناسم و نمیخواهم ببینمش... وای اگر ایمانم را در کَفِّة میزان علی(ع) بسنجند. / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از سوی تو، علی(ع) معیار و میزان دینداری است...». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** نسخة شِفا
هرچند که کار نسخهاش درمان است/ دردِ دلش ـ از نگاه ما ـ پنهان است
درد همه را «پزشک» درمان بکند/ درمان «پزشک»، سایة «ایوان» است.
*** پاطلایی!
آمد که فراز موج غم، پل بزند/ دل را به کنارة تحمل بزند
در «جام» گذشته، گل نزد... «زائر» شد/ شاید به سرِ دلِ خودش گل بزند!
نظر شما